حیرانیم..



پیش از این فکر می کردم که از همه ی چیزهای یادآور رفتنت متنفر خواهم شد. از سالی که در آن می روی. از روزش. حتی از قرآنی که لابد پس از رفتنت پخش می شود. واقعا نگران بودم. از اینکه از سوره ی یاسین و الرحمن و و واقعه و مومنون که همه شان یادآور تو بودند بدم بیاید پیش از این خیلی فکرها می کردم اما خیلی هاشان آن طور نشد که گمان من بود. 

شبی که رفتی، پنجشنبه بود. نزدیک های سحر جمعه. من بعد از نفس آخرت رسیدم بالای سرت. دستت در دست خودم سرد شد اما من از بدم نیامد. برعکس. گاهی خیال می کنم تو هر برمی گردی و به ما سر می زنی. حس ات می کنم شب های جمعه را بیشتر دوست دارم. احساس می کنم قراری در آن داریم با هم

اولین روزی که بدنت بی جان شده بود، خودم برایت قرآن پخش کردم. یاسین و گاهی هم الرحمن. اما از هیچ کدام بدم نیامد. برعکس. دلتنگ ات که می شوم قرآن می خوانم. بی تاب که می شوم فورا یک سوره را شروع می کنم. حس می کنم مرا به تو پیوند می زند. حس می کنم این هم ادامه ی مراقبتم از توست ادامه ی اینکه حواسم به تو هست بابا جان. ادامه ی دوست داشتنت ادامه ی اعلام اینکه دوستت دارم. می دانی؟ حواست هست؟ از ته قلبم دوستت دارم. هر جا که باشی. هر طور که باشی. تا ابد دوستت دارم. 

 


دیروز صبح خوابت را می دیدم. در همان حالت مریضی به سختی چشم هایت را باز کردی. از چشم هایت آب آمده بود و من چشمم را از تو برگرداندم به خیال اینکه مثل هر بار آنها را ناخودآگاه باز کرده ای و چیزی نمی بینی. اما دیدی. حتی نگاهم کردی. بعد از این همه مدت که چشم هایت نگاهی نداشتند، به من نگاه کردی و من چقدر خوب متوجه شدم فرق دیدن و نگاه کردن را. حتی فرق ندیدن و دیدن و نگاه کردن را. تعجب کرده بودم 

گفتی چرا پیش من نمی آیی؟ گفتم بابا جان من که همه اش پیش شما هستم گفتی انقدر دلم می خواهد بروم کربلا پیش امام حسین قربان صدقه ات رفتم و گفتم می رویم. با هم می رویم. با ذوق مامان را صدا زدم. دست ها و پاهایت را با تعجب و خوشحالی به او نشان دادم که ببین می تواند حرکت شان بدهد! بعد مامان داشت حساب می کرد که اولین فرصتی که می توانیم برویم کربلا چه زمانی است. گفتم: بابا! سمیه و روزبه هم بیایند یا سه نفری برویم؟ با همان لحن پر از مهربان همیشگی ات گفتی: نهه! بیان. یعنی معلوم است که بیایند بیدار شدم.

بیدار شدم و ترسیدم که جور دیگری پیش امام حسین نروی. بدون ما نروی. 

بیدار شدم و ترسیدم که نکند آنقدر اذیت شده ای که دیگر هوس رفتن کرده ای ولی ما مانعت شده ایم و خواسته ای این را به من بگویی.

 

دوستت دارم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبسایت رسمی رامین شریفیان رمز ارزها سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه محصولات ایکیا فروش و دانلود سوالات آیلتس تافل و ... درخت اسلام کد تخفیف دیجی کالا نایس وان موزیک بلاگ ساختمان فرازهای زیست شناسی در دعای عرفه